برای دوست خوبم...

cid:1.934410248@web113211.mail.gq1.yahoo.com

ادامه نوشته

دعای یک پدر

خداوندا… اگر یک نگاهی به من بیاندازی، می‌بینی که دست‌هایم را تا جایی که کت و کول و استخوان‌های کتفم اجازه داده به سمت درگاهت دراز کرده‌ام و دارم دعا می‌کنم… برای خودم که نه… برای پسرم…

ادامه نوشته

خودکار داری؟


خواندنی های ادب پارسی  

۱- لگد کم خورده است!:
وقیحی بی ادبی می کرد و سخنان یاوه زیاد می گفت؛ عزیزی او را ملامت کرد و او گفت: چه کنم؟! آب و گِل مرا چنین سرشته اند!.
گفت: آب و گِل تو را نیکو سرشته اند، اما لگد کم خورده است!.(لطایف؛ علی صفی، ص314)
ادامه نوشته

عشق... ازدواج...

شاگرد از استادش پرسید: عشق چیست؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور.
اما هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای
بچینی.
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسید: چه اوردی؟
و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ!
هر چه جلوتر میرفتم خوشه های پر پشت تری می دیدم و به امید پیدا کردن
پر پشت ترین تا انتهای گندم زار رفتم.
استاد گفت: عشق یعنی همین!
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد گفت: به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور.
اما به خاطر داشته باش که باز هم نمی تونی به عقب برگردی!!
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.
استاد از او ماجرا را پرسید و شاگرد در جواب گفت:
به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم.
به سبب انکه ترسیدم اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم.
استاد گفت: ازدواج یعنی همین!

مادر ....